وقتی دیدم هیچ همکاری داخل اداره نیست، رفتم
پیشت میزی نشستم و لنگ هایم را روی میز گذاشتم و خود را روی چوکی/صندلی وارهاندم و
گوش و جان سپردم به یکی از آلبوم های سپیده رئیس سادات. گرمای بخاری هم برای القای
یک حس خوب همکاری می کرد.
- سلام
- بگو!
- رئیس گرامی به همی درخواستی یک نظر بندازین
با گوشهی چشم اشاره به نقطه ای کردم که باید ورق گذاشته
می شد.
- بانش ]بگذار[ روی میز!
دیدم مستاصل گفت: صایب! یک نظر باندازین شاید
زیاد وقتتان ره نگرفت
- مگر نمی دانی که کمپیوترم در حال "
پروسسینگ اَند پروگرامینگ فور فیوچر" است؟ با شست پایم اشاره کردم و گفتم:
برآی!!
پایم به کمپیوتر خورد، چشم باز کردم دیدم روی
مانیتور کاغذی چسپانده شده و نوشته: یک پیاله چای نیاز بود و تو خواب؛ حالی برو
برای همیشه خانه تان بخواب."
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر