شنبه، شهریور ۱۳، ۱۳۹۵

ترجمه یک نگاه

لباسش لجن آلوده شده بود، از نظر فیزیکی کمی معلول به نظر می رسید؛ به سمتم نگاهی کرد ولی چیزی نگفت.
نگاهش را یاری ترجمه کردم؛ اشکی که در چشمانش حلقه زده بود، بیشتر وادارم کرد تا جواب نگاهش را بدهم و به کمکش بروم.
- مرض داری؟ چرا بچه ادم وری راه نمیری؟ سیل کو، کالایش ره چتل کدی.
- تو ره چی!
گوشش را صد و هشتاد درجه چرخاندم، صدای عرعرش کل کوچه را گرفت. گستاخی دوباره اش مجبورم کرد که لگدی دیگر از جانب خود نثارش کنم.
او همچنان عر می زد به سمت کودک دیگر نگاهی کردم ولی این بار چیزی دریافت نکردم که راضی بود یا نه.
کمتر از پنجاه متر جلوتر دری باز شد، زنی داخل کوچه شد: چی شده تو ره؟
کودک همچنان به گستاخی خود ادامه می داد و به من اشاره می کرد ولی این بار گوش هایم کر شده بود و بیشتر حواسم خلاصی از معرکه بود.
زن به داخل خانه خزید و چند بار بلند بلند گفت: صبور جان! تو یک دفعه بیرو شو.
می دانستم صبور بیاید، صبوری نمی کند؛ سنگی ره به داخل جوی فاضلاب انداختم و شلوارم را لجن آلود کردم.
صدای زن می آمد که می گفت از دست این لندغرها روز نداریم، برو ببین بچه ره به چی روز انداخته...
کمی از دروازه خانه شان رد شده بودم.
-ایستاد شو!
صدایش خیلی آمرانه بود، ضربان قلبم تند شده بود، با خود گفتم برگردم و بدون کدام کلامی پدر را نیز به سرنوشت پسر گرفتار کنم و کوچه را مثل باد ترک کنم. ولی ان طرف ماجرا حسی می گفت: برو باهاش گپ بزن، حالا آمدی به سر کوچه نرسیدی که کسی دیگه جلویت را گرفت، باز چی می کنی؟ سرم را برگرداندم.
- تو خجالت نمی کشی با ایی قد و قواره؟
- چرا؛ خجالت می کشم، ولی نه از قد و قواره خود، از اینکه تو نتانستی یک بچه سالم تربیت کنی بعد بفرستی داخل جامعه. ببین کالای او بچه ره چی رقم کده!
- اونا اوشتوک استند، با هم مزاق-مزاح- دارند.
- با مه که نداره، کالای مره ببین.
- خوده لوده نساز، اشتوک نادان اس، یگان اشتباه می کنه، تو نباید خر وری دَ سرک لگدک کنی.
من با خونسردی کامل گفتم: درست اس، ولی چن دقه بعد با یک اشتوک دیگه می آیم که شیشه های خانه تو ره کلشه میده کنه، باز اگه تو خر وری لگدک نکدی او وقت قبول می کنم.
- برو اینجی اِستاد نشو، که همی حالی ....
- کوچه ره خریدی؟
به چشمانم زُل زد و من نگاهش را ترجمه می کردم.

هیچ نظری موجود نیست: