شنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۸۸

پرواز به سوي ملكوت اعلي

بعد ازسالها دوری از وطن و خانواده ، تازه برگشته بود . اما وقتی برگشته بود که پدرش از دنیا رفته بود و مادرش سخت مریض بود . کوله بارش را زمین نگذاشته بود کوله ای دیگری بست و راه کابل را پیش گرفت . مادرش از فرط درد روز به روز ناتوان تر می شد ، پزشکانش گفته بودند که باید به خارج از کشور ببرندش . بعد از یک ماه و اندی در غروب یک روز پاییزی چرخهای بوئینگ از شرکت هوایی اریانا به زمین ثامن الحجج بوسه زد . گنبد طلایی رضا از دور نمایان بود و دل هر عاشقی را مجذوب خود می کرد . برای ادعای احترام و پابوسی به بارگاه ملکوتی غریب الغربا امام رضا رفتند و شبی را در جوار اقا ماندند ، که خورشید از پشت کوههای مشرقی سر تکان داد .کوله هایشان را بستند .ابرهای پاره پاره مغرب رو به سرخی می گرایید که به شهر شلوغ تهران رسیدند.تهران ساعت 8 صبح بیمارستان.....اقا این مبلغ...... را به این شماره حساب..... هر چه سریع تر بریزید چون مریض تان باید عمل شود و در ضمن بانک هم دو خیابان پایین تر است .خیا بان اول را گذشته بود که کرکسان طعمه خود را یافتند و با یک چشم بهم زدن کیف را به یغما بردند.ناله ، هوار ، من مریض دارم ، پاسپورتم .... اما بی فایده بود .یک ماه گذشت ، بعد از مشکلات فراوان مادرش را مرخص شد ، با لب خندان به مادرش گفت ًبخیر ده روز دیگه به خانه میرسیم ً و به ان سمت خیابان که اژانس بود رفت .مادر منتظر ، منتظر.....ساعت ها گذشت .زمین اخرین تلاشهای خود را برای پنهان کردن خورشید بکار می برد . مادر با لحجه شیرین دری از هر عابری می پرسید: پسرم را ندیدید ؟ یک مرد با لباس سفید لاغر اندام ندیدید؟ رهگذران حق داشتند . اخه او توسط پلیس به جرم بی مدرکی دستگیر شده بود . مادر دست خود را به زمین گذاشت و یا الله گفت بلند شد و مسیری را که پسرش رفته بود پیش گرفت .اما.... انگار که عزرائیل با پژوی 206 در حال ماموریت بود .
انا لله و انا الیه راجعون
19/8/87

هیچ نظری موجود نیست: