چهارشنبه، تیر ۲۱، ۱۳۹۱

نوشته های روی دیوار 1



  • به مناسبت نیمه ی شعبان
    ای نگهبان سکوت ، شمع جمعیت تنهایی ، راهب معبد خاموشی، حاجب درگه نومیدی ، سالک را فراموشی، چشم به راه پیام و پیکیم، خفته در سردی اغوش پر ارامش یآسیم ، سر نهاده بر بالین شبیم، ای گل نرگس ، ای انکه پیام اور بهاری ،باغ پژمرده و پامال زمستان چشم به راه بهاریست ، تشنگان عدالت بی صبرانه منتظر شکوفه اند و با بی قراری فریاد می زنند هر چند تاریخ بین دیدار من و تو فاصله انداخته ولی نام تو همچو شمعی ست که تشنگان عدالت را (در دنیایی که عصیانگری کوشش و طغیانگری حق طلبی است) چون پروانه به سوی خود می کشاند و هرچند حجابی برچشم ما فکنده شده است ، ولی تو خود حاجبی بر درگه نومیدی.
    تو که پوشنده ی هر نومیدی هستی ، بیا و مرهمی باش بر زخم های این عاشق زار .
    به این دلیل عاشق می گویم چون در عشق رقیب منفور است و عاشق همواره مضطرب و ذهنش همیشه تداعی گر: چرا، نقطه ، نقطه ، نقطه.
    ولی نه ، من عاشق تو نیستم ، چون در عشق، معشوق را مجهول و گمنام می خواهد تا در انحصار او بماند ، لیک من هواداران کویت را چو جان خویشتن دارم . من دوستت هستم ، دوست داشتن ازاد از جبر مزاج است ولی عشق عامل تن .معشوق داشتن زحمت است و دوست داشتن رحمت .
    ای منجی : کاش می توانستم به پاس جلال و کرام و شکوهت چیزی بنویسم که اشک احساس را در چشمان مغموض جاری کنم و زیبایت را به رخش ، جاودانگی و شرینی کلامت را به گوش و زبانش ،و حریر وجودت را به اغوشش بکشم .
    اه عاجزم . زبانم قاصر است و دستانم عاجز و عقلم غامض و چقدر سخت است که بینا باشی و ولی کور ، شنوا باشی ولی معذور ، عاقل باشی و زتفکر دور و سختر از ان کوری و معذوری و زتفکر دوری را به خاطر ارامش تحمل کنی و شعله های گناه را بر خود حلال و ندانی که راه سعادت است یا شقاوت . حقا که نمی دانیم .
    خدایا : ما زمینیان کجا طاقتی چون تو داریم بیا و لطفی کن و پرده برانداز و ما را با چهره ی ماورای او منور ساز.

هیچ نظری موجود نیست: