شنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۸۸

گلايه وقت از من

اب بودم به هوا رفتم او در تماشای من برف شدم و باریدم او در تماشای من اب شدم به دریا ها رفتم او در تماشای من به او گفتم من میروم یه روزی از اینجا زود زود خنده اش گرفت و خندید بازهم در تماشای من بهر او سالها چرخیدم ثانیه ها، ثانیه ها گذشتم ولی او نفهمید ، می خندید و در تماشای من
9/2/87

هیچ نظری موجود نیست: