اب بودم به هوا رفتم او در تماشای من
برف شدم و باریدم او در تماشای من
اب شدم به دریا ها رفتم او در تماشای من
به او گفتم من میروم یه روزی از اینجا زود زود
خنده اش گرفت و خندید بازهم در تماشای من
بهر او سالها چرخیدم ثانیه ها، ثانیه ها گذشتم
ولی او نفهمید ، می خندید و در تماشای من
9/2/87
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر