شنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۸۸

نامه اي از كودك مهاجر افغان (از جنس ديروز)

هر چند که برایم سخت است که بتوانم با چیدن چندین واژه ی بی نفس انچه را که در دل من و سایر هم کیشانم نهان است بیان دارم. اما شروع می کنم سلام ، سلامی به گرمی محبت ات ، و به وسعت جغرافیای دلت ، و به فراوانی دل شکسته من.امروز وقتی که من می توانم قلم در دستان ناتوانم بچرخانم و جملاتی توانایی خلق کنم خدا را شاکرم و خود را مدیون ارمان و انقلاب امام خمینی (ره) می دانم . ارمان او بر افرازی پرچم اسلام بود و شاید خطوطی که روی کاغذ به عنوان مرز رسم می شد برای او مفهومی نداشت
«در کوچه های تنگ اغوش هایی فراخی بود »اما رفته رفته این ارمان کم رنگ شد و «مهاجرت جرم ، و مهاجران غاصب » و از انها فوبیایی ساخته شد
.إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصلِحُوا بَينَ أَخَوَيْكمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكمْ تُرْحَمُونَ(1۰)
همانا همه ی مومنان با هم برادرند،پس صلح برقرار کنید بین برادران و تقوای الهی پیشه کنید تا که مورد رحمت خداوند واقع شوید.
(۱۰)«سوره حجرات»
ای برادر و خواهر دینی : همه این کودکان همانند کودکان این سر زمین بشرنند اما به صرف بشر بودنشان از هیچ حقوق بشری بر خوردار نیستند .
اینان کودکان کارند و از تحصیل محروم .
بنی ادم اعضای یکدیگرنند..........که در افرینش ز یک گوهرند
چه عضوی بدرد اورد روزگار..........دگر عضوها را نماند قرار
و در اخر ای برادر و خواهر گرامی : اگر در یک کلاس چهل نفری بر تعداد انها یک نفر افزوده شود عرش به فرش می نشیند ؟اگر کودکی به جای بازی با خاک و خاشاک با اعداد و حروف بازی کند از تعداد حروف و اعداد کم می شود ؟
«من نگویم مرا ازادم کنید ..........قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید»
30/2/88

هیچ نظری موجود نیست: