سايه ها چه أرام ، با تبسم خورشيد مي آيند و با چشم بستن او محو سياهي شب مي شود .و اي كودك مهاجر تو هم بسان اين سايه اي
با تبسم در ديار اپارتايد چشم باز مي كني و چه بي صدا محو سياهي تبعيض مي شوي.
ارام ميايي و بي صدا تر از آن ميروي
سايه ها كه فرياد نمي دانند بيا من تو فرياد بكشيم و سهم خود را از دنيا بگيريم .
25/1/88
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر