دوست دارم هر وقت که نقاشی میکشم ، دیواری بکشم از جنس سنگ با دو پنجره و دلی که توی اون اسیره.
دوست دارم هر وقت که خاطرات زندگیم را می نویسم ورق های دفترم سیاه باشه که هر چه من در ان قلم به دوانم هیچ اثری پیدا نباشد.
دوست دارم در تاریکی شب در دل کویر قدم بزنم که حتی صدای غوکی هم انجا نباشد.
دوست دارم هر وقت که خواستم با کسی حرف بزنم در تاریکی شب به قبرستان بروم و با روح های سرگردان خلوت کنم.
و دوست دارم
امشب که چشم می بندم فلقی دیگر نبینم
14/3/87
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر